ای دریغ ای دریغ

که فقر

چه به آسانی احتضار فضیلت است«ققنوس در باران،مجله ی کوچک،ص 73»

دید واقع بینانه ی شاملو نسبت به اجتماعی که در آن زندگی میکند،از نوع بینش های به خود بسته و ریاکارانه نیست که شیوه ی رایج روز شده باشد یاهر بی هنری با تمسک به آن بخواهد در عرضه ی نام آوری تکتازی کند،بلکه نتیجه ی مستقیم زندگی و تجربه های اوست.

اگر او را شساعری متعهد و اجتماعی می خوانیم،این اجتماعی بودن،بیشتر جبری است تا اختیاری.در واقع جبر تجربه ها و درگیری های خاص او با زندگی است که زمینه ی اصلی را برای بروز عواطف اجتماعی در شعر او مهیا میکند؛جلوه های گوناگون عواطف در شعر شاملو،دارای یک هسته ی اصلی و مرکزی است که همان اجتماعفمردم،دردها وگرفتاری هاشان و ظلم ها وبیعدالتی هاست؛این تاثرات اجتماعی،گاهی ظهور و بروز خشم آلوده ای علیه مسببین بی عدالتی ها شعر وی دارد:

در تمام شب چراغی نیست

در تمام دشت

نیست یک فریاد

ای خداوندان ظلمت شاد

از بهشت گندتان ما را جاودانه بی نصیبی باد«هوای تازه،لعنت،ص105»

در شعر های بخش 6هوای تازه که همه ی آنها تاریخ1334را دارند،شاعر به آینده و اتحاد ویگانگی مردم امیدوار است و«سال بد»با حسرت و تلخی تمام یاد می کند.یاس هنوز وجود او راپر نکرده است وهنوز قبول دارد که زندگی سیاهی نیست وخاک خوب است و یاران گم شده آزاد و پاک اند:

زندگی دام نیست

عشق دام نیست

حتی مرگ دام نیست

چرا که یاران گم شده آزادند

آزاد و پاک...«هوای تازه،نگاه کن،180»

اما واقعیت ها ی تلخ سیاسی و اجتماعی یکی پس از دیگری رخ می نماید،یاد مبارزه ی سرکوب شده و در خون تپیده و یاران چون اختران سوخته،در ذهن شاعر زنده است:

یاران ناشناخته ام

چون اختران سوخته

چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد

که گفتی

دیگر

زمین

همیشه

بی ستاره ماند.«باغ آینه،سنگفرش،ص29»

دریغا که این فریاد ها به جایی نمی رسند،دریای خلق،سرد و خاموش است،شور و جنبش فرو نشسته است وبه سپیداری که خشک شده است،مرغ سیاه آشیان گرفته استو مردی که تمام روزاز پشت دریچه های بر حماسه اش نگران کوچه بود،اکنون با خود می گوید:

اگر سپیدار  من بشکند،مرغ سیاه پرواز خواهد کرد.«هوای تازه،ص292»

وقایع تلخ اجتماعی،شکست های پی در پی حق و عدالت،و عروج بادکنکی میان تهیان در گرماگرم طوفان های کاذب و رنگ آمیز،هفت خطی و دو رنگی مدیان  راستی و درستی و شرافت و افتخار،حربا صفتی کسانی که دم از صداقت و یک رنگی می زنند و نادانی مردمی که به دلبستگی های حقیرشان چسبیده اند،آن چنان وجود شاعر را از بدبینی می انبارد که دیگر جهان و اجتماع و زندگی رااز پس چنین عینکی می بیند.

در «هوای تازه»سرود پیروزی و مرثیه ی شکست با هم خوانده می شود،شاعر تاریکی کوچه های شبانه را همراه با عشقی که خنجر در تنش نشسته است،وصف می کند.شهری دشمن کیش را نشان می دهد که تنهایی و زمهریر زمستانی بر آن حکومت می کند ،شهری که«زمستان»سردش را«اخوان»در قطعه ی«زمستان»به دفتر تاریخ شعر سپرده است؛یا فروغ فرخزاد در«آبهای زمینی»ایمان از دست رفته ی مردمانش و«سیاوش کسرایی»در«آرش کمانگیر»و«خانگی»هراس و در بند بودن دلاورانشان را نشان داده اند.

سپیده دم ، صبح و سحرگان در حوزه ی زبان رمزی شاملو ، مظهر نجات و آزاددی و نیکی و سعادت و حقیقت است و بار معنوی آن درست متضاد با بار معنوی شب است ، گویی س÷یده دم مسیح نجات دهنده و اسم اعظم است که ظهور و تجلی اش گشاینده ی همه ی بندها و اسارت های شبانه است .

ستایش از کسانی که در مقابل ظلم و ستم صبر پیشه نمی گیرند و شجاعانه و بدون بیم جان ، قیام می کنند  یکی از مضامین همیشگی شعر شاملوست ، چنان که در شهر «برخاستن » نیز همین نکته را یاد آوری می کند . شعر با این سئوال همیشه س شاعر شروع می شود که : چرا شبگیر می گرید ؟ شبگیر یا «مرغ حق »، در شب با ناله ی حزین دم از حق می زند ، او بر نمی خیزد و قیام نمی کند ؛حزن و گریه ی او ناشی از همین صبوری است که برای حق نوحه سرایی می کند و با قطره ی خونی که به حلقش می پچد جان می بازد ؛ بقیه ی شعر در واقع جواب همان ÷رسش است ، عفونت ناشی از صبر ÷یشه کردن در هاویه ی وهن است ، اگر مثل ایوب صبر پیشه نگیری و در مقابل ظلمی که بر تو می رود قیام کنی ، آنگاه :

خضروارت

به هر قدم

سبزینه ی چمنی

به خاک

می گسترد

و با دامانت

تند بادی

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد