نگاهی به جامعه شناسی شعرشاملو

نگاهی به جامعه شناسی شعرشاملو                                                                                                                   اسماعیل گنجه ای - مدرّس دانشگاه

 

آغازسخن:

 شاعراصیل درخارج ازچهارچوب زمان ومکان خودنمی تواندوجودداشته باشد،اگربه زمان ومکان خودوفادارباشدونماینده ی صمیمی نسل خودوانسان هایی که درکنارش زندگی می کنند باشد،بدون تردید به زمان ها ومکان ها ی دیگرتعلّق خواهدداشت وازهمین طریق است که شعراونیزفرصت جاودانگی پیدا می کندوشاعربَدَل ،تنها به شهرتی که درنتیجه ی کلی بافی خودوفهم مردمی غیرشاعروشعرنشناس به دست آورده است،اکتفامی کند،ولی زمان که درگذراست،پرویزنی است که ازآن فقط ذرات پاک اصیل می گذرندوتنهاانگل هاوآشغال ها می مانند تا دستی نامر‌ئی آنهارابه گوشه ای بریزدوبه فراموشی بسپارد.شاملوازآن گونه شاعرانی است که نسبت به شاعران هم سن وسالش ،ذرات بیشتری ازمخلوقاتش اذن

دخول ازپرویزن زمان رامی یابند.

چکیده:

 

ازدستهای گرم تو

   کودکان توأمان آغوش خویش

     سخن ها  می توانم گفت 

             غم نان اگربگذارد... آیدا,درخت وخنجروخاطره,غزلی درنتوانستن,ص78)

شعرشاملو،بیوگرافی اجتماع ماست درجهان شعرونیزبیوگرافی خوداوست باتمام فرازونشیب ها،باتمام دوستی هاودشمنی ها،امیدهاویأس ها،عشق هاوقهرها،آغازوپایان های مجدّدش.

شاملوشعرخودرادراختیارانسان گذارده است؛انسانی که فقط درتمامیّت قالب انسانی خودمی گنجدوازهرنوع مرام یادسته بندی تهدیدکننده گریزان است،هیچ کدام ازشاعران هم سنّ وسال شاملوچون اوبه صافی وپاکی زبان ،این همه اهمیّت نداده است وهیچ کدام این همه متجددّانه ومجدّانه ازبرکت ونعمت واژه ها،آن هم درقالب محتوای آزادی وآزادگی،بهره مندنشده است،اغلب زمینه های اصلی شعرشاملوعواطف ناشی ازتأثّرات اجتماعی است،امّامحوراصلی تمام این عواطف ،اجتماع ومردم است.

شعرشاملودرقلب معرکه ی زندگی حضورداردونبض شعراو،نبض اجتماع است وشعراوصدای ضربه های یک زندگی اجتماعی:

 

                  من آن خاکسترسردم که درمن

                 شعله ی همه ی عصیان هاست،

 

 

                  من آن دریای آرامم که درمن

                   فریادهمه ی توفان هاست ،

 

                  من آن سرداب تاریکم که درمن

                 آتش همه ی ایمان هاست.   (هوای تازه ،شبانه  ص134)

 

شاملودرشعرهایش به اقتضای زمان ودردهای جامعه ،سخن می گویدودردوران شاعری خودبه آنچه خودتعهّدورسالت هنرمندمی داندوفادارمانده است وکمترشعری ازاومی بینیم که رگه هایی ازاین تعهّد درآن نباشد:

ای کاش می توانستم

خون رگان خودرا

من

قطره

قطره

قطره 

بگریم

تا باورم کنند

ای کاش می توانستم

برشانه های خودبنشانم

 

این خلق بی شمار را

گردحباب خاک بگردانم

تابادو چشم خویش ببینندکه خورشیدشان کجاست

ور باورم کنند

ای کاش می توانستم    (مرثیه های خاک،ص23-24)

درشعرهوای تازه،سرودپیروزی ومرثیه ی شکست ،باهم خوانده می شود،شاعرتاریکی کوچه های شبانه راهمراه باعشقی که خنجردرتنش نشسته است،وصف می کند؛دربخشی ازاین شعر،مسُولیّت اجتماعی شاعران رایادآوری می کندودرواقع می خواهدتأثیرشعرراازاطاق های دربسته فراترببردوحتی آن رابه جای مته به کار گیرد،آحادشعراوهمه ی مردم اند،الگوی شعرشاعرامروز"زندگی "است.

موضوع شعر شاعرپیشین

اززندگی نبود

درآسمان خشک خیالش ,او

جزباشراب ویارنمی کردگفت وگو

اودرخیال بود شب وروز

دردام گیس مضحک معشوقه پای بند,

حال آن که دیگران

دستی به جام باده ودستی به زلف یار

مستانه درزمین خدا نعره می زدند...(هوای تازه,شعری که زندگی است ,ص82)

 

برای شاملو,آزادی درمفهوم انسانی ,سرچشمه ی همه ی خیرهاوزیبایی هاست,غیبت آزادی,غیبت انسان است:

پروازبرای انسان

جهان عبوس رابه قواره ی همّت خودبریدن است...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نقدونظر به شعر شاملو

نگاهی به جامعه شناسی شعرشاملو                                                                                                                   اسماعیل گنجه ای - مدرّس دانشگاه

 

آغازسخن:

 شاعراصیل درخارج ازچهارچوب زمان ومکان خودنمی تواندوجودداشته باشد،اگربه زمان ومکان خودوفادارباشدونماینده ی صمیمی نسل خودوانسان هایی که درکنارش زندگی می کنند باشد،بدون تردید به زمان ها ومکان ها ی دیگرتعلّق خواهدداشت وازهمین طریق است که شعراونیزفرصت جاودانگی پیدا می کندوشاعربَدَل ،تنها به شهرتی که درنتیجه ی کلی بافی خودوفهم مردمی غیرشاعروشعرنشناس به دست آورده است،اکتفامی کند،ولی زمان که درگذراست،پرویزنی است که ازآن فقط ذرات پاک اصیل می گذرندوتنهاانگل هاوآشغال ها می مانند تا دستی نامر‌ئی آنهارابه گوشه ای بریزدوبه فراموشی بسپارد.شاملوازآن گونه شاعرانی است که نسبت به شاعران هم سن وسالش ،ذرات بیشتری ازمخلوقاتش اذن

دخول ازپرویزن زمان رامی یابند.

چکیده:

 

ازدستهای گرم تو

   کودکان توأمان آغوش خویش

     سخن ها  می توانم گفت 

             غم نان اگربگذارد... آیدا,درخت وخنجروخاطره,غزلی درنتوانستن,ص78)

شعرشاملو،بیوگرافی اجتماع ماست درجهان شعرونیزبیوگرافی خوداوست باتمام فرازونشیب ها،باتمام دوستی هاودشمنی ها،امیدهاویأس ها،عشق هاوقهرها،آغازوپایان های مجدّدش.

شاملوشعرخودرادراختیارانسان گذارده است؛انسانی که فقط درتمامیّت قالب انسانی خودمی گنجدوازهرنوع مرام یادسته بندی تهدیدکننده گریزان است،هیچ کدام ازشاعران هم سنّ وسال شاملوچون اوبه صافی وپاکی زبان ،این همه اهمیّت نداده است وهیچ کدام این همه متجددّانه ومجدّانه ازبرکت ونعمت واژه ها،آن هم درقالب محتوای آزادی وآزادگی،بهره مندنشده است،اغلب زمینه های اصلی شعرشاملوعواطف ناشی ازتأثّرات اجتماعی است،امّامحوراصلی تمام این عواطف ،اجتماع ومردم است.

شعرشاملودرقلب معرکه ی زندگی حضورداردونبض شعراو،نبض اجتماع است وشعراوصدای ضربه های یک زندگی اجتماعی:

 

                  من آن خاکسترسردم که درمن

                 شعله ی همه ی عصیان هاست،

 

 

                  من آن دریای آرامم که درمن

                   فریادهمه ی توفان هاست ،

 

                  من آن سرداب تاریکم که درمن

                 آتش همه ی ایمان هاست.   (هوای تازه ،شبانه  ص134)

 

شاملودرشعرهایش به اقتضای زمان ودردهای جامعه ،سخن می گویدودردوران شاعری خودبه آنچه خودتعهّدورسالت هنرمندمی داندوفادارمانده است وکمترشعری ازاومی بینیم که رگه هایی ازاین تعهّد درآن نباشد:

ای کاش می توانستم

خون رگان خودرا

من

قطره

قطره

قطره 

بگریم

تا باورم کنند

ای کاش می توانستم

برشانه های خودبنشانم

 

این خلق بی شمار را

گردحباب خاک بگردانم

تابادو چشم خویش ببینندکه خورشیدشان کجاست

ور باورم کنند

ای کاش می توانستم    (مرثیه های خاک،ص23-24)

درشعرهوای تازه،سرودپیروزی ومرثیه ی شکست ،باهم خوانده می شود،شاعرتاریکی کوچه های شبانه راهمراه باعشقی که خنجردرتنش نشسته است،وصف می کند؛دربخشی ازاین شعر،مسُولیّت اجتماعی شاعران رایادآوری می کندودرواقع می خواهدتأثیرشعرراازاطاق های دربسته فراترببردوحتی آن رابه جای مته به کار گیرد،آحادشعراوهمه ی مردم اند،الگوی شعرشاعرامروز"زندگی "است.

موضوع شعر شاعرپیشین

اززندگی نبود

درآسمان خشک خیالش ,او

جزباشراب ویارنمی کردگفت وگو

اودرخیال بود شب وروز

دردام گیس مضحک معشوقه پای بند,

حال آن که دیگران

دستی به جام باده ودستی به زلف یار

مستانه درزمین خدا نعره می زدند...(هوای تازه,شعری که زندگی است ,ص82)

 

برای شاملو,آزادی درمفهوم انسانی ,سرچشمه ی همه ی خیرهاوزیبایی هاست,غیبت آزادی,غیبت انسان است:

پروازبرای انسان

جهان عبوس رابه قواره ی همّت خودبریدن است...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تاریخچه معلمی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

1-       به طور اجمالی  تاریخ معلّمی ،رشته،آثاروامتیازات خود را معرفی کنید:

 

الهی سینه ای ده آتش افروز      در آن سینه دلی وآن دل همه سوز

 

 با نام خدا وبا تبریک سال جدید وبا سپاس ازاینکه این فرصت را برای بنده ارزانی داشتید تا به سوالات مطرح شده به قدر وسع خود م پاسخ بدهم، اگر بزرگان قصور وفتوری در لفظ و سخنان بنده ملاحظه کردند  به حکم  "اذا مرّوا باللّغو مرّوا کراماٌ"  رفتارخواهند کرد.

من در سال 1365 وارد تربیت  معلم شدم،در آن زمان تربیت معلم کنکور جداگانه ای داشت ،مثل امروز نبود،پس ازاتمام دو سال تحصیل درآن جا ، بلافاصله در دانشگاه پیام نوردر رشته ادبیات فارسی  قبول شدم، در حین تحصیل در دانشگاه ،در مدارس ابتدایی اطراف  تبریز مشغول خدمت بودم ،تا این که پس از اتمام دوره ی لیسانس در سال 1372 دردبیرستان به تدریس پرداختم ،عطش ادامه ی تحصیل هر روز شدت می یافت ،دایم این شعر متنبّی را با خود زمزمه می کردم: 

اذا غامرتَ فی شرف ٍ مروم ٍ              فلا تقنع بما دون النّجوم ِ

فطعم  الموتِ فی امر ٍ حقیرٍ               کطعمِ الموتِ فی امرٍعظیم   (1)

تا این که درسال 74 در آزمون کارشناسی ارشد پذیرفته شدم ودر پژوهشگاه علوم انسانی به تحصیل ادامه دادم ودر سال 77 از مؤسسه ی مذکور فارغ التحصیل شدم ،هم اکنون با سابقه ی 25 سال  در دبیرستان های تبریزمشغول انجام وظیفه هستم  ودر برخی مؤسسات آموزش عالی به صورت حق التدریس همکاری دارم،در تمام مقاطع تحصیلی رشته ی زبان وادبیات فارسی را ادامه داده ام،آثار قابل توجه وبه درد بخوری ندارم ،تصحیح مثنوی انتها نامه ی سلطان ولد (فرزند مولانای بزرگ)،مقاله ی نقد شعر وشاعری معاصر تحت عنوان : نقد ها را بود آیا که عیاری گیرند؟،" تأ ملّی برواژه ی گِل " در درس منصور حلّاج ،جامعه شناسی شعر شاملو ،طلوع شمس در آسمان قونیه ،تحلیل عارفانه ی مولانا از قیام عاشورا،ترجمه ی چند شعر از شاعران بزرگ اروپایی (وردزورث، ادگار آلن پو ،ویلیام باتلر، تی اس الیوت  و...) (2)

امتیازات خاصی ندارم که وجه تمایز بنده ازدیگران شود،جز اینکه در دوره ی   لیسانس چند ترم دانشجوی ممتاز شد م واز پرداخت شهریه معاف شدم وهمچنین در مقطع فوق لیسانس دانشجوی ممتازی بودم واستادان بنده ازجمله آقای دکتر پورنامداریان ازجهت علمی، ارادت خاصی  به حقیر داشتند وپیوسته آرزوی شان ادامه ی تحصیل بنده درمقطع دکتری بود،متأسفانه تا به امروز این امر محققّ نشده تا خدا چه خواهد.

"اگر به زلف دراز تو د ست ما نرسد    گناه بخت پریشان ودست کوته ماست"(3)

2-       معلّم موفق را چگونه تعریف می کنید؟

به نظرم کسی است که اولاٌ هم یاد بدهد هم یاد بگیرد، به این مفهوم که هرگز خودرا بی نیاز ازمطالعه و آموختن نبیند ،پیوسته در طلب علم باشد،به قول فرزانه ی طوس:

 ز هر دانشی چون سخن بشنوی       زآموختن یک زمان نغنوی

ثانیاٌ مطالعاتش بروز باشدتا بتواند سؤالات نسل امروز را پاسخگو باشد.ثالثاٌ  نقد پذیر باشد واز نقد وانتقاد نهراسد چون نقد محک و جوهر  آموزش است، به قول شیخ شیراز :"متکلّم را تا کسی عیب نگیرد ، سخنش  صلاح  نپذ یرد." ( 4) این سخن مربوط به قرن هفتم است ، در حالی که در برنامه های آموزشی ما جایش خالی است.

3-       ویژگی های بایسته ی دبیر ادبیات چیست؟

 

اولاًعاشق باشد به مفهوم عشق لاهوتی یا به تعبیری دیگرد یوانه،دیوانه از جنسی که افلاطون آن را نتیجه نیروی  زیبایی به نام عشق می داند  ثانیاً ذوق ادبی دراو درونی شده باشد، شعر وهنر اگر وسیله ی ارتزاق واقع شد ضایع است وبنیاد بر انداز.ذوق وروح وشعور ادبی رادرخود باور کند،اگر معلّم ادبیات هنر مند و باخبراز روح شعر باشد نمی گذارد موجود زنده (شعر) به یک شیء بی مصرف وبی جان بدل شود مثل شی موزه ای؛ ثالثاً در کنار معلومات ادبی اگر بیانی گیرا وجذّ اب داشته باشد،زهی سودا ،از تغییر ذ ائقه ها ترسی نداشته باشد،نیمه خالی لیوان را نبیند،سایه روشن ذوق ها را خوب رصد کند،چهره ی زیبایی از خود در ذهن ها به تماشا بگذارد،زیرا که  یادهارا می توان در ذهن ها دوباره زنده کرد،"خاموشی ،سر آغاز فراموشی است". در تدریس متون ادبی به ویژه شعر خود رادر فضای عاطفی آن شعر قرار دهد ،علاوه بر این ها با مواد تدریس آشنایی وبر متن وفحوای آن ها درایت داشته باشد،به مقتضای حال و مقام سخن بگوید واز افادات بی جا  واظهار فضل که مایه ی ملال وخستگی وپرت شدن از هدف های اصلی است ،بپرهیزد. سخنی از مرحوم قیصر امین پور به خاطرم آمد که در یاد نامه ی مرحوم اخوان گفته است به جاست این جا نقل شود: زیبا باش تا تو را بسرایند،راست باش تا تو را بستایند.

4-       چه روش های بد یعی در تدریس داشته اید؟

بنده روش خاصی نداشته ام سعی کرده ام اول از همه مخاطب را بشناسم ،درفرایند ارتباط، مخاطب شناسی اصل برهمه چیز است،بیشتر از شیوه ی سؤال وجواب استفاده می  کنم ،از مخاطبانم می خواهم  تا مفاهیم کتاب را به صورت سؤالات متنوع طرح کنند وخودشان به صورت استقرایی جواب دهند ودر پایان جلسه جمع بندی کنند، واژه های عبارتهای  مهم را درحین تدریس مشخّص می کنیم واز آنها می  خواهم  که معنی آنها را از فرهنگها وواژه نامه ها بیابندو در کلاس ارائه کنند.تدریس  را براساس درک معنی ومحتوا متناسب با استعداد فراگیران ارایه  می کنم .

5-       از خاطرات به یاد ماندنی دوران معلّمی ،نمونه ای را ذکر کنید.

اوّل مهر72 واولین روزی بود که باید به طور جدّ برسر کلاس درس حاضر شده ودرس بحث انگیز"عروض وقافیه" در یکی از کلاس های رشته ی علوم انسانی راشروع می کردم ،همین که خواستم اتاق دبیران را ترک کنم ،یکی از معلّمان که قبلاً معلم خود من هم شده بود، مرا صدا زد وگفت:" فلانی اگر به کلاس مورد اشاره می روی، خدا به فریادت برسد ،چون اغلب شان  اراذل واوباش هستند ودمار از روزگارت در می آورند".بنده چون تجربه تدریس داشتم ولی نه در کلاسهای بالاتر،به خدا توکل کرده وگفتم آقای .... باشه ماهم "به شعبده دستی برآریم"،دل به دریا زدم وبا کمال خون سردی به کلاس رفتم با خود گفتم ،اگر عاشق کارم باشم می توانم نتیجه بگیرم ،هر خسی نمی تواندزندگی طو فانی داشته باشد،فلک مملکت کی دهد رایگانی؟ ، سرانجام ، عشق کار خودش را کرد،آن چنان در این وادی با شوق ونیاز قدم برداشتم که اغلب آن" اراذل واوباش "  ،سر از کنکور دانشگاه دولتی درآورده ودر رشته های قابل قبول علوم انسانی به تحصیل ادامه دادند وحالا برای خودشان کسی شده اند.

 شیشه نزدیک تر از سنگ ندارد خویشی    هر شکستی که به ما می رسد از خویش تن است....

6-       مهم ّترین شاخصه های (محاسن ومعایب ) کتا ب های درسی  به نظر شما چست؟

کتاب های درسی ما در زمینه ی ادبیات ،از هر حیث نیازمند یک تغییر وتحول است ،هم در محتوا وهم در کمیّت چه این کتاب ها بجز چند درس سالیانی است که با همین مضامین  تکراری تدریس می شوند،،عیب عمده وغالب این کتاب ها  ،پرداختن به مباحث ومتونی است که شاید در دوره های قبل نیز دانش آموز آن ها را خوانده ویا شنیده است ،درست است که گذشته چراغ راه آینده است،ولی نسل امروز سخن امروز را می فهمد وباورها و پنداششت های جدید می تواند راه گشای زندگی آنها باشد،ما دراین کتاب ها اغلب برای گذشته می خوانیم ومی نویسیم،جای ادبیات معاصر آن چنان که باید خالی است،چرا از نوشتن برای فردا بیم داریم،آثار سعدی ودیگر بزرگان خیلی گران قدر است امّا این آثارنباید مانع از موجودیت ما باشد، به قول بزرگی"تابوت سعدی، گاهواره ی ما را خفه می کند"در اغلب متون ادبی ما ،عصر ششم وهفتم بر عصر ما مسلّط است ،در حالی که همین نویسنده ی قرن هفتم به ما می گوید"هر که آمد عمارتی نو ساخت"باید در زمان خودمان آن قدر استقلال وتجدد به خرج دهیم که سعدی ها در زمان خودشانبه خرج دادند،امواج متراکم ادبی را در یک حوض کم حجم محبوس نکنیم ،

در سهای  بی رمق و بی روح  ودر حال احتضار را از همین کتاب های مقطع دبیرستان  به یک سو نهیم وبا گزینش دروس پویا و جاندار روح دوباره ای در کالبد مرده ی آن بد میم ،در بیشتر دروس ادبیات اصل مخاطب شناسی فراموش شده است،آن  فخامت واستواری  زبان درآن ها یافت نمی شود،به نظر می رسد ،این درس ها به نظر بنده آن چنان قریحه پسند ومخاطب پسند نیستند ؛ ذیلاً به پاره ای ازآن ها اشاره می شود:

خون خورشید در کتاب سال اول که پر است از استعاره ونما د.

میر علمدار،اصلاً در چه قالبی سروده شده است ؛ این سؤال اغلب بچه هاست؛

بچه های آسمان،در ادبیات نمایشی، اغلب فیلمش را دیده اند.

باغ من که زبان رمزی  و سمبلهایش در پایه ی دوم دبیرستان ، قابل تأمّل است،

در سایه سار ولایت ( ادبیات دوم ) که مجموعه ای عظیم ازصور خیال وتلمیحا ت گسترده را با خود ید ک می کشد.

مجموعه های شعر،  بانگ جرس،هجرت، آفتاب پنهانی، نیاز روحانی در کتاب سال سوم

در کتاب های زبان فارسی ،آوردن مباحث تکراری(زمان افعال )،تناقض گویی در تشخیص فعل مرکب ،نداشتن نکات کاربردی -  شبیه آنچه که آقای دکتر غلامحسین زاده در قسمت دوم کتاب "راهنمای ویرایش"بدان ها اشاره کرده است،به هرحال به نظر بنده اینها مواردی بود  که نیازبه  باز نگری ودقّت دارند.

7 – نظر تان در باره ی مجلّه ی رشد آموزش زبان وادب پارسی چیست؟

واقعا برای معلمان شاعر ونویسنده ،قدم فرخنده ای است ،لااقل  معلم برای نوشته هایش ملجأ وسرپناهی می یابد  که بتواند درآن  مطرح کند ،در حقیقت  این نشریه ،چراغ روشنی بخش وصلای عام برای  اکثر اصحاب قلم  است،هرکسی می تواند در چارچوب اهداف نشریه وتضارب افکار وایده هایش  قلم فرسایی کند،توصیه ی بنده این است که هر از گاهی از بزرگان سخن واستادان  ادب پارسی گفت وگویی یا اثری آورده شود تا بیشتر گران سنگ و   پر بارباشد،همان کاری که  ماه  نامه ی" کتاب ماه "اجرا می کند. .البته در همین شماره های اخیر نشریه به این امر همت گمارده است.                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                            . 

8-       یکی از آثار شاخص خود( کتاب  یامقاله )را معرفی کنید.  

در یکی از شماره های همین نشریه  (شماره 86 )مقاله ای داشتم با عنوان "نقد ها را بود آیا که عیاری گیرند ؟"

بنده در این مقا له ، عیاری برای نقد شعر معاصرومتعهّد  ارایه کرده ام و درآن سعی کرده ام وظیفه ی شاعرامروز را در جهانی که زندگی می کند،باز گو کنم و این نکته را یاد آوری کنم که امروز هرشاعر خوب ومتعهد در درجه ی اول منتقد آثار خویش است، چرا که شعر دیگر مثل گذشته برای او ابزار ترفیع رتبه نیست بلکه ابزار اندیشه وقدرت سنجش واقعیات اجتماع است.او فریاد گر دردهای انسان گم شده در زوایای پنهان هویت  وتناقض است،اگر پاره ای نا شاعر(به تعبیر استاد شفیعی کدکنی) بخواهند جای  پایی در تاریخ برای خود باز کنند ،بی گمان  از گردونه ی زمان خارج شده وپس از انقضای تاریخ  مصرف شعرشان ،مرگ  شعراین قبیل نا شعرا  قبل ازمرگ  خودآن ها فرا خواهد رسید ،"وَیل  ٌللمکذ ّبین !" .در پایان از همه ی شما سروران ودست اندر کاران مجله ی رشد آموزش زبان  سپاس گزارم......

         سر نامه ی تو ماها! هفتاد ودو دفتر شد          وآن زهره ی حاسد را هفتاد ودو دف ،تر شد (5 )

                                                                                                                                                                                                                                                                                                

پانوشت:

1-       جواهر الأ د ب،جلد2، ص 219

2-       مورد آخر درمرحله ی ویرایش است.

3-       دیوان حافظ ،چاپ قزوینی ،غزل شماره 23

4-       گلستان ، باب هشتم

5-       کلیّات شمس به نقل از موسیقی شعر، دکتر شفیعی کدکنی، ص 404     

بررسی زندگی و اشعار و شیوه سخن استاد شهریار از نگاهی دیگر

بررسی زندگی و اشعار و شیوه سخن استاد شهریار از نگاهی دیگر ( قسمت اول )

شاید بسیاری از مردم  با شنیدن نام سید محمد حسین بهجت تبریزی بسرعت ندانند که مراد ازاین اعجوبه  آسمان شعر و ادب کیست!؟

اما همه  مردم ایران بخصوص آذربایجان شهریار را  بخوبی می شناسند و اورا استاد شهریار خطاب می کنند.

 بسیاری از شهروندان کشورمان حتی آنان که بیسواد و یا کم سوادند قادرند چند بیتی از اشعار فارسی و یا ترکی وی را زمزمه کنند. در واقع شهریار ترجمان شادیها و غمهای ملتی است که در زمان  معاصرخود، هیچ شاعری را به  صداقت درون، قوت معنا و فصاحت کلام او نیافته است !

کمتر خانواده ای است که کلیات اشعار شهریار را در کنار دیوان شمس مولانا  و یا  دیوان حافظ شیرازی  در طاقچه  خانه نداشته باشد. در واقع  گنجینه کلیات اشعار سه زبانه شهریار همچون کتاب واجب الوجودی  است که در بیوت عموم ایرانیان یافت می شود و نقش مسکن روح آزردگان و مرهم روان خستگان را ایفا می کند.

شهریار به دلیل عشق و ارادت  بی پایانش به اهل بیت (ع)، توجه به حق و میل به عدل، لطافت طبع و حساسیت ذوق، تسلطش به زبانهای ترکی و فارسی و عربی و نیز احاطه اش در مسایل اجتماعی  روزگار خویش ، شاعری است بسیار رشید، متعهد  و مردمی که همچون  حلقه ای محکم ، ارتباط معنوی و اتحاد اجتماعی اقوام مسلمان ایران را  در اشعار نافذش متبلور کرده  و قلوب ایرانیان را به هم مرتبط ساخته است.

او را به دلیل اشعار بی نظیر و روحیه بی بدیلش آخرین سخنسرای سلسله شاعران و ادیبان فارس زبان نیز گفته اند!

مقام  استاد شهریار در سرایش اشعاری نغز به زبان ترکی آذربایجانی نیز بسیار رفیع است.

 کلیات دیوان ترکی استاد شهریار بخصوص منظومه های منوره «حیدر بابایا سلام» (سلام به حیدر بابا) و نیز سهندیه که  در نوع خود کم نظیرند و برترین شاهکار دوران عمر وی بشمار می روند، نشان از آگاهی وعشق شاعر به زبان شیرین مادریش ، جریان لطیف زندگانی مردم آذربایجان و نیز ادیبان خاموش خطه پر رمز و راز این سرزمین دارد.

وی در زبان عربی  نیز اشعار بسیار مقتدرانه ای سروده و توانسته است مورد توجه ادیبان و شاعران شهیر عرب قرار گیرد.

در معروضه ذیل کوشش خواهد شد تا با بیان خصایل روحی و ظرایف کلامی استاد شهریار ، حتی المقدور از اشعار ترکی وی نیز شاهد مثال آورده شود، با این تذکر که ترجمه یک شعر از زبانی به زبانی دیگر به منظور درک معنای نهفته در آن  به قول ناظم حکمت شاعر شهیر ترک ، به منزله کباب کردن قناری بر روی آتش جهت بهره مندی از اندک گوشت  تن آن حیوانک است!

 

تولد ورشد

سید محمد حسین بهجت تبریزی در سال 1285 هجری شمسی در روستای پر منظره  « خوشکناب » از توابع شهر زیبای « قره چیمن » آذربایجان متولد شده است.

او در خانواده ای متدین ، کریم الطبع واهل فضل پا بر عرصه  وجود نهاد. پدرش حاجی میر آقای خوشکنابی از وکلای مبرز و فاضل وعارف روزگار خود بود که بسبب حسن کتابتش به عنوان خوشنویسی توانا مشهور حدود خود گشته بود.

شهریار که دوران کودکی خود را در میان روستائیان صمیمی و خونگرم خوشکناب و چشک در چشم کوه  افسونگر و حسرتزای « حیدر بابا » گذرانده بود همچون تصویر برداری توانا خاطرات زندگانی لطیف خود را در میان مردم مهربان و پاک طینت  روستا و در حریم آن کوه سحرانگیز به ذهن سپرد.

او نخستین شعر خویش را در چهار سالگی به زبان ترکی آذربایجانی سرود . بی شک  سرایش این شعر کودکانه ، مبین نبوغ و قریحه شگفت انگیز وی بود.

 شهریار شرح حال دوران کودکی خود را در اشعار آذربایجانیش بسیار نیکو ،تاثیر گذار و روان به تصویر کشیده است.

 قلم سحارشهریارتوانست در ابتدای دهه سی  شمسی و در دوران میانسالی اثر بدیع  و عظیم« حید ربابایا سلام» را به زبان  مادریش بیافریند .

او در  این منظومه بی همتا در خصوص دوران شیرین کودکی و بازیگوشی خود در روستای خشکناب سروده است:

 

قاری  ننه      گئجه      ناغیل     دییه نده ،

( شب هنگام که  مادر بزرگ قصه می گفت، )

کولک    قالخیب     قاپ  باجانی  دویه نده،

(بوران بر می خاست و در و پنجره خانه را می کوبید،)

قورد  کئچی  نین  شنگیله   سین   ییه نده،

( هنگامی که گرگ شنگول و منگول  ننه بز را می خورد،)

من  قاییدیب   بیر ده    اوشاق    اولایدیم!

(ای کاش من می توانستم بر گردم و بار دیگر کودکی شوم !)

بیر گول  آچیب اوندان  سونرا  سولایدیم!

(ای کاش  به حد  شکوفه ای  زندگی می کردم و سپس می پژمردم !)

عمه   جانین   بال   بلله  سین  یئیه ردیم،

(لقمه  نان وعسل عمه جان را می خوردم،)

سوندان دووروب اوست دونومو گییه ردیم،

( بعد بلند می شدم و لباس بیرونم را می پوشیدم،)

با غچالاردا        تیرینگینی       دییه ردیم،

(در باغچه ها آواز می خواندم، )

آی اوزومو   او    ازدیرن     گونلریم!

(آه! ای دوران شادیها کجایی!؟)

آغاج   مینیب   آت   گزدیرن گونلریم!

(روزگاری که سوار تکه چوبی  بسان اسب می شدم و سوار کاری می کردم!)

 

 شهریار دوران کودکی خود را در روستای پر شم انداز خوشکناب و درمیان روستائیان پاکدل آذربایجانی  گذراند. اما هنگامی که او به تبریز آمد مفتون این شهر جذاب و تاریخ ساز و ادیب پرور شد.درو اقع او در اشعار بسیاری از تبریز بمثابه  پایتخت آزادیخواهی ، هنر،عرفان و نیز اندیشه ایران  یاد می کند. وی دوران تحصیلات اولیه  خود را در مدارس متحده ، فیوضات و متوسطه تبریز گذراند و با  قرائت و کتابت  السنه ترکی ، فارسی و عربی آشنا شد.

شهریار بعدا به تهران آمد و وارد  دارالفنون شد وبه تحصیل در رشته طب پرداخت .

اما در سال آخر تحصیلات،  ناگهان گرفتار عشقی جانسوز شد .

 

سالها  شمع  دل  افروخته  و  سوخته ام             تا زپروانه کمی عاشقی آموخته ام

 

عجبا که  این عشق مسیر زندگی شهریار و در واقع تاریخ ادبیات ایران را تغییر داد!

این عشق جگرسوز تاثیری تکان دهنده بر روح و جان شهریار نهاد و جهان روان او را از هم پاشیده و یا بعبارتی صیقل داد!

 آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند     درشگفتم من چرا ازهم نمی پاشد جهان

 این عشق نافرجام بحدی در روح و روان او ماندگار شد که حتی  به رغم  بازگشت  معشوق، عاشق به وصل تن نداد .

چرا که اینبار او با عبور از شعاع معشوق ، وارد شعشعه تعشق به عشق گشته بود!

آمدی جانم  بقربانت  ولی حالا چرا               بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا!؟

 این شاعرعاشق، نخستین اشعار خود را با تخلص «بهجت» نوشته است.

 اما چنانچه که خود می گوید وقتی دوبار پی در پی به  دیوان حافظ رجوع کرد از جانب شاعر بلند آوازه  شیراز ،  تخلص  «شهریار»  بدو بخشیده شد  و وی به این ترتیب از نفس گرم لسان الغیب مدد جست و شهریار ملک سخن گردید.

 

سلام  حیدر بابا به سهند

 اشعار نخستین شهریار عمدتا بزبان فارسی سروده شده است.

شهریار خود می گوید وقتی که اشعارم را برای مادرم می خواندم وی  به طعنه می گفت:

 اوغلوم اوز شعرلریوی آنادیلینده یاز کی  سنین آناندا اونلاری دوشونه بیلسین!

(پسرم شعرهای خودت را به زبان مادریت هم بنویس تا مادرت نیز اشعارت را متوجه شود!)

 این قبیل سفارشها از جانب مادر گرامیش و نیز اطرافیان همزبانش، باعث شد تا شهریار طبع خود را در زبان  مادریش به شیرینی عسل و به روانی شیر بیازماید.

این تشویقها سبب شد تا از خامه زرین او یکی از بدیعترین منظومه های مردمی جهان بر لوح سینه آذربایجانیان تقریر شود.

 منظومه منوره «حیدر بابا سلام»  در سال  1322  منتشر شد واز لحظه نشر مورد استقبال عموم ترکان ایران قرار گرفت و اشعار پاک و صمیمی اش چه در محافل عروسی و چه در مجالس عزا ورد زبان صغیر و کبیر  گردید.

 

...حیدر بابا گویلر بوتون دوماندی،

(حیدر بابا آسمانها را تماما مه گرفته است،)

گونلریمیز   بیر  بیریندن  یاماندی،

(روزگارمان روز به روز بدتر می شود، )

بیر بیریزدن  آیریلمایین  آماندی!

(مبادا از یکدیگر جدا شوید !)

 یاخشیلیغی     الیمیزدن      آلیبلار!

(خوبیها را از ما گرفته اند!)

 یاخشی بیزی یامان گونه سالیبلار! ...

(چه خوب ما را به روزگارسیاه نشانده اند!)

 

شهریار خود در خاطراتش می فرماید:

بعد از انتشار منظومه حیدر بابایا سلام ، اشعار این منظومه با سرعت شگفت انگیزی در میان آذربایجانیها رواج پیدا کرد. هر موقع  و هر جا که این  اشعار را می خواندم  در ودیوار گریه می کرد!

روزی در منزل یکی از دوستان همراه با تعدادی از همشهریها نشسته بودیم که از من خواسته شد قطعاتی از حیدر بابا را بخوانم.در همان زمان خدمتکاری  نیز در آن خانه مشغول آوردن چایی بود. هنگامیکه  من اشعارم را برای حاضرین بلند بلند خواندم ، ناگهان دیدم که این زن محجوب، سینی  چایی از دست رها کرد و به پایم افتاد!

 او با صدای بلند گریه می کرد و می گفت: اشعارتو  شرح درد دل من  و وصف حال روزگار تلخ من است!

 

بیر اوچایدیم بو چیر پینان یئلینن!
(ای کاش می توانستم با این تند باد کوبنده پرواز کنم!)

باغلاشایدیم داغدان آشان سئلینن!

(ای کاش می توانستم با  سیل خروشانی که از کوه به پایین می تازد ممزوج شوم!)

آغلاشایدیم  اوزاق  دوشن ائلینن!

(ای کاش می توانستم با ملتی که از سرزمین خود  دور شده است بگریم!)

 

بیر گوره یدیم آیریلیغی کیم سالدی!؟

(تا می فهمیدم مسبب این جدایی ها و تلخیها کسیت!؟)

اولکه میزده کیم قیریلدی کیم قالدی!؟

(و پی می بردم که در سرزمین من چه کسی در حیات است  وچه کسی در ممات !؟)

 

من سنین تک داغا  سالدیم   نفسی،

((حیدر بابا) من نیز همانند تو  نفسم را بر کوهها  افکندم،)

سن ده قایتار گویلره سال بو سسی،

(تو نیز پژواک صدایم را بر آسمانها برگردان،)

بایقوشوندا  دار  اولماسین  قفسی!
(که مبادا قفس جغد نیز تنگ شود!)

 

بوردا  بیر شیر داردا قالیب باغیریر !

(اینجا شیری در دام افتاده است و نعره می کشد!)

مورووتسیز  اینسانلاری  چاغیریر!

(وانسانهاس بی مروت را به مدد  طلب می کند!)

 

بسیاری  از ادیبان معتقدند  منظومه منوره حیدربایا سلام شهریار عظیمترین اثر ادبی وی است.

این شاهکارادبی که به زبان شفاهی مردم آذربایجان نوشته شده است ، مشحون از موسیقی دلنشین  و هارمونی مشهود جریان  زندگی طبیعی و ساده روستاییان در بخشی از کوهستانهای دلافزای خطه آذربایجان است. گفته می شود اشعار منظومه منوره حیدر بابایا سلام شهریار تاکنون به 90 زبان ترجمه شده، در کتابهای  درسی کودکان چندین کشور وارد شده و همچنین  بارها مورد بحث رساله های دکترا در دانشگاههای معتبر جهان قرار گرفته است.

اما منظومه  سهندیه استاد شهریار نیز حال و صفای دیگری دارد. برخی از منتقدین ادبی سهندیه را همپای منظومه حیدر بابایا سلام و یا حتی برتر از آن دانسته اند!

به یقین اشعار منظومه سهندیه معدن موسیقی ، کان حماسه و منبع معانی و مبانی  مشعشع بشری است.

شهریار این منظومه بی نظیر را در جواب مکتوب شاعری بزرگ بنام «بولود قارا چورلو ی» مراغه ای  متخلص به «سهند» نوشته است. همو که با به نظم کشیدن کتاب هزاران ساله و جاودان «ده ده قورد» ، اشعار زیبای «سازیمین سوزو»(سخن ساز من) را به جهان ادبیات عرض کرده است.

منظومه سهندیه پر است از صنایع ادبی و معانی بسیار عمیق که ترجمه  صحیح و روان آن به زبانهای دیگر بسی سخت  و اساسا  آنرا خارج از بضاعت  قلم راقم این سطور کرده است:

 

شاه داغیم ،

چال پاپاغیم ،

ائل دایاغیم ،

شانلی سهندیم،

باشی طوفانلی سهندیم ،

باشدا حیدر باباتک قارلا- قیروولا قاریشیب سان،

سون ایپک تئللی بولودلارلا اوفوقده ساریشیب سان،

ساواشارکن باریشیبسان،

گویدن ایلهام آلالی سیری سماواته دئیه رسن،

هله آغ کورکو بورون ،یازدا یاشیل دوندا گییه رسن،

قورادان حالوا ییه رسن!

 

دوشلرینده سونالار سینه سی تک شوخ ممه لرده،

نه شیرین چشمه لرین وار!

او یاشیل تئللری یئل هورمه ده آینالی سحرده،

عشوه لی ائشمه لرین وار،

 

قوی یاغیش یاغسادا یاغسین،

سئل اولوب آخسادا آخسین،

یانلاریندا دره لر وار!

قوی قلمقاشلارین اوچسون فره لرله، هامی باخسین،

باشلاریندا هئره لر وار،

سیلدیریملار، سره لر وار،

 

او اتکلرده نه قیزلار یاناغی لاله لرین وار!

قوزولار اوتلایاراق نئی ده نه خوش ناله لرین وار!

آی کیمی هاله لرین وار!

 

گول -  چیچکده بزه ننده ،نه گلینلر کیمی نازین!

یئل اسنده او سولاردا نه درین راز- نیازین!

اوینایار گوللو قوتازین...!


جذبه رب و غلبه حق

 

 عمق تعلقات دینی و توجهات مذهبی خانواده و نیز شخص استاد شهریار به حدی است که عشق به ائمه اطهار (ع) در بسیاری از اشعارش عینا و یا ضمنا  هویداست.

او در نعت حضرت رسول اکرم(ص) می فرماید:

ستون عرش خدا قائم ازقیام محمد(ص)   ببین که سر بکجا می کشد مقام محمد(ص)

بجز   فرشته   عرش آسمان وحی الهی      پرنده پر  نتوان   زد به   بام  محمد(ص)

به   کارنامه   منشور  آسمانی    قرآ ن     که نقش مهر نبوت بود بنام   محمد(ص)...

 

شهریار  بزبان ترکی آذربایجانی در رحلت ختم رسل (ص)چه سوزناک می فرمایند:

 

یئخیلیب دینین ائوی ریحلت ائدیب ختم روسول (ص)،

(خانه دین فرو ریخته ، زیرا که ختم رسل (ص) رحلت کرده اند،)

چیرپیلیب   دین   قاپیسی   حضرت زهرا (س) باشینا!

(درب خانه دین بر فرق  حضرت زهرا (س) کوفته شده است!)

سقط  اولوب   موحسینی   زهرا  اوزوده اولدو شهید،

(محسن سقط شده و خود حضرت زهرا(س) نیز به شهادت رسیده است،)

کول   الندی   او   زاماندان   بری   دونیا    باشینا...

(و از همان زمان است که برروی سر دنیا خاکستر پاشیده اند...)

 

شهریار در شعر یا علی (ع) در مورد حضرت امیر المومنین (ع) می فرماید:

 

مستمندم بسته زنجیروزندان یاعلی(ع)   دستگیر ای دستگیر  مستمندان  یا  علی (ع)

بندی   زندان  روباهانم  ای  شیر  خدا    می جوم زنجیر زندان را به دندان یا علی(ع)

 

اشعار استاد شهریار در ستایش امام اول شیعیان جهان سر امد سلسله مداحان اهل بیت عصمت و طهارت(ع) است.

حکایت سرایش شعرزلالی  بنام همای رحمت در اوصاف ابو الائمه (ع) و نیز رویای صادقانه حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی (ق) ، شرح توارد شاعر عارف به حضور  امام عارفان در حلقه اصحاب معنا است:

گویند روزیکه مرحوم  شهریار در شعر پر سوز خود سرود:

 

علی(ع) ای همای رحمت توچه آیتی خدارا      که به ما سوا فکندی همه سایه هما  را

دل اگرخداشناسی همه در رخ علی (ع)بین     به علی  شناختم  من به خدا قسم خدا را  

برو ای گدای مسکین در خانه علی(ع) زن     که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را ...

 

همان شب  آیت الله العظمی مرعشی نجفی (ق) در رویایی صادقه به چشم بصیرت خویش دید که چگونه امیر مومنان (ع) در محفلی  ملکوتی سراغ  شهریار را گرفته  و پرسیده اند :

این شاعرنا!؟(کجاست شاعر ما!؟)

شهریار جانسوزترین اشعار خود را تقدیم  حضرت سید الشهداء (ع)و حماسه ابدی او کرده است:

 

 محرم دیر،خانیم زینب(س) عزاسی            بیزی سسلیر حوسئینین کربلاسی !

(محرم است ،عزای  حضرت زینب (س) ، مارا کربلای حسین (ع) صدا می کند!)

یولو  باغلی  قالیب   دوشمن  الینده             داها زوارینین یوخ سس صداسی!...

(راهش بسته شده و در دست دشمنانش اسیر گشته است، دیگر از زوار او صدایی بر نمی خیزد!)

بوگون    کرب و بلا    ویران  اولوبدور!

(امروز کرب وبلا ویران شده است!)

حوسئین (ع)اوز قانینا غلطان اولوبدور!

(حسین (ع) در خون خود غلطان شده است!)

 

او به فارسی در شرح فاجعه کربلا غمگنانه می گوید:

 

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین (ع)  

  روی دل  با کاروان  کربلا دارد حسین (ع)

ازحریم کعبه جدش به اشکی شست دست 

مروه پشت سرنهاداماصفا دارد حسین(ع)...

 

پنجه ظلم وسینه مظلوم

 عشق پاک و بی آلایش شهریار به  دین مبین اسلام و نیز به ائمه اطهار (ع)  موجب می شود تا به محض پیچیدن صدای انقلاب اسلامی علیه رژیم منحوس آریا مهری در فضای جامعه ،وی  قلم متعهدش را در تقویت انقلاب بکار گیرد:

 

خون حسین(ع) باز به شمشیر خونفشان      غالب شد و به خوان مکارم مکان گرفت

از جنگ اهرمن  بدر   آمد نگین و  جای      بر حلقه حکومت  عدل و امان گرفت...

 او همچنین  در این خصوص می گوید:

 

 نوجوانان وطن بستر به  خاک  و خون  گرفتند 

  تا  که  در بر  شاهد  آزادی  و  قانون   گرفتند

رایگان  در پای  نامردان  برافشانی  چه  دانی؟

 کاین همایون گوهرازکام نهنگان چون  گرفتند؟

 

 

شهریار در وصف انقلاب  اسلامی انسان ساز سال 1357 به زبان مادریش می گوید:

 

بورولور سئل تک  اینقیلابیمیز               دورولماقدادیر منجلابیمیز!

( انقلاب ما همچون سیل مواجی در خود می پیچد و منجلاب زندگی  ما در حال پالایش است )

آریدیر بیزی، اووسه ییر بیزی             غریبیلله یه رک اینقیلابیمیز ...

(انقلاب مارا پا ک می کند و سحر می نماید ، همچون غربیلی که مارا  تمییز بخشد)

 

اساسا شهریار روحیه  ظلم ستیز مشهودی دارد.او در بسیاری از اشعار ترکی و فارسی خود ابیاتی سروده است که نشانگر مبارزه بی امان او با ظلم گستری ظالمین و انحراف آفرینی منحرفین است.

او درآخرین قطعه از  منظومه مطوله  سهندیه می گوید:

 

من علی(ع) اوغلویام ،

( من فرزند علی (ع) هستم،)

آزاده لرین مرد مرادی ،

(کسی که مرد و مراد آزادگان است،)

او،قارانلیقلارا مشعل،

(او مشعلی در تاریکی ها است،)

او،ایشیقلیقلارا هادی،

(او هدایت کننده ای  بسوی اشعه نور است ،)

حقه ایمانه مونادی!

(او منادی حق و ایمان است!)

باشدا سینماز سیپریم ،الده کوتلمیز قیلیجیم وار!

(پس ، بر روی سرم سپری محکم و در دست شمشیری همیشه بران دارم !)

 

قلم او هنگامی که در وصف مجاهدان و مبارزان نهضت کبیر مشروطیت می نویسد اقتداری بس ستودنی دارد. در ایام کودکی و نوجوانی شهریار، کشورمان روزگار تباهی را طی می کرد. جهل و ظلم بر کشور حاکم بود و معدود آزادیخواهان وطن،  به شدت می کوشیدند تا ملل ممالک محروسه قاجار را از شر ستم شاه دارالخلافه ووالیان ایالات برهانند و نور دانایی را در اذاهان خفته ملت تزریق کنند.

شهریار در وصف  ستارخان سردار غیور این بزرگان می گوید:   

 

سردار     غیور     ملی       ما              از  اوست   غرور    ملی    ما     

آیا  نه  پدیده ای  در این  خاک؟             با  آن  دل  شیر  و  گوهر  پاک

آن  لحظه  که  شهر  بود  تسلیم             در  سنگر  او چه  بود تصمیم؟

آزادی   ما   به   چشم     قانون              در  سنگر  او  گریستی   خون

آویخت  به  دامنش   که     پادار             دست  من  و  دامن  تو  سردار

مشروطه   گرفته   دامنش    را              طوقی   شده    بغض    گردنش

آن  روز  به  نعره های   سردار              برگشت  حرارتی   به     احرار

 ناگاه         امیر خیز       تبریز             سیلی شد و سیل وحشت  انگیز

یک شهرعجین خاک وخون  شد            تا  بیرق  ظلم    سرنگون   شد    

 

اشعار ترکی استاد شهریارنیز مفاهیم ظلم ستیزانه  بسیار غنی و قوی ای دارد .

استاد در شعر قاچاق نبی (یکی از مبارزان ضد ظلم آذربایجان در دوران قاجاری و تزاری) در وصف این  سردار مردمی تاریخ معاصر آذربایجان چه زیبا سروده اند:

 

دور! قفس قاپیسین بیر آچاق نبی              بوسیبنیق قانادلا بیر اوچاق  نبی

(برخیز! نبی،بخیز درب این قفس را بگشاییم تا با این بال شکسته پروازی کنیم!)

آی قوچاق نبی

(ای نبی دلاور)

قازامات ایستی دیر یاتا  بیلمیسن                آنالار   بئشیگین  آتا  بیلمیسن

(زندان بسیار گرم است و تو نمی توانی بخوابی و گهواره مادران را فراموش کنی )

اوز آتا یوردونو ، آتا    بیلمیسن                غیرتین قوربانی آی قوچاق نبی

(تو نمی توانی سرزمین پدریت را فراموش کنی،قربان غیرتت ای نبی دلاور!)

آی قوچاق نبی

(ای نبی دلاور)

اون بئش ایل گاوورون ظولمونه دوزدون       او نقشه چکدیکجه نقشه سین پوزدون

(15 سال به ستم کفار صبر کردی ،آنها نقشه کشیدند و تو  حیله های آنها را نقش بر آب کردی)

شیمدی  کی  اوبادان  ائلدن  ال   اوزدون        غم  یوکون  چاتمیشام دور کوچاق نبی

(اکنون که ازیاری ایل و طایفه خود محروم شدی ،کوله بار غم را با خود آورده ام برخیز تا کوچ کنیم! )

آی قوچاق نبی

(ای نبی دلاور)

دورت بیر دوره میزی سالدات لار آلدی           قلعه لر اوجالدی قارانلیق سالدی

(چهار طرف ما ساداتهای (روس) محاصره کرده اند،قلعه ها بر پا شده اند و تاریکی بر ما سایه افکند )

زیندانین ایشیق سیز گونشسیز    قالدی           هیمتین  اوجادیر ،دام آلچاق نبی

(زندان تو بی نورو بی خورشید ماند،اما همت تو بلند است و سقف (زندان) کوتاه ،ای نبی دلاور )

آی قوچاق نبی...

(ای نبی دلاور)

 

جهاد با جهل و جعل

 استاد شهریار نه تنها با ظلم اجتماعی می جنگد  بلکه به مصاف خیانتکاران فرهنگی نیز می رود.

شهریار با محکوم کردن جهلیات و جعلیاتی که تحت عنوان تاریخ و فرهنگ برای دانش آموزان و دانشجویان دوره پهلوی  تدریس می شود با صراحت می گوید:

 

فرهنگ    ما   برای   جهالت  فزودن است 

                              مامور زشت   بودن  و زیبا  نمودن   است!

برنامه اش که سخت به دستور اجنبی است 

                              از بهر مغز خستن و اعصاب  سودن  است!

یک   درس   زندگی   به جوانان  نمی دهد 

                               طوطی   مثال   قصه  مهمل  سرودن  است!

دربسته   باد   مدرسه   ایرا که    قصد آن  

                               بر  روی  ملتی   در   ذلت   گشودن  است!

بیدار    شو    که    نغمه    طنبور    اجنبی 

                              لالائی  است  و از پی سنگین غنودن است!...

 

 او همچنین  با حمله تند و سخت به آنهایی که بحث نژاد مهمل آریا و خون پاک آریایی را دکان کسب نام ونان خود کرده اند می تازد و می گوید:

 

...میراث دین و داد نیاکان به فسخ و مسخ   

                                              شد رسم جاهلیت و فخر از نیا کنند!

بر می کنند   نسل   بزرگان  علم   و   دین 

                                             تا   فی   المثل  نژاد  خود آریا کنند!

این فتنه از تصرف شیطان به مغزها است  

                                             تا مغز فتنه خالی از این خولیا کنند!...

 

اما او تنها به اوضاع  داخلی  کشورمان نمی پردازد.

 اشعار او فرامرزی است.

چشمهای شهریار نگران  تمام جهان بشری است.آرزوی او صلح ابدی در دنیایی است که متاسفانه  جز آتش شرارت و قساوت در آن چیزی دیده نمی شود:

 

پیرهن  محرم  تن  نیست  از  آنرو   لاله            رازخونین خود آخر به کفن می گوید

هر که را مژ ده ای ازصلح جهانی با من            نقل  باز  آمدن روح به تن  می گوید

 

شهریار در منظومه منوره حیدر بابا یا سلام  در خصوص انسان و انسانیت  چقدر زیبا و لطیف گفته است:

 

گوز  یاشینا  باخان  اولسا قان آخماز!

(کسی که به اشک چشم نگاه کند خون نمی ریزد!)

اینسان  اولان  خنجر  بئلینه  تاخماز!

(کسی که انسان باشد خنجر به کمرش نمی بندد!)

آما حئییف کور توتدوغون بوراخماز!

(اما متاسفانه که نابینا شیء به چنگ گرفته را براحتی رها نمی کند!)

بئهئشتیمیز      جهنم     اولماقدادیر!

( بهشت ما در حال تبدیل شدن به دوزخ است!)

ذی الحجه میز   محرم    اولماقدادیر!

(و ذی الحجه ما در حال تبدیل شدن به محرم!)

 

 ادامه دارد ...

 

www2.irib.ir

 

© کپی رایت توسط شهریار (کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.

نوشته شده در تاریخ: 1387/4/14 (3551 مشاهده)